از هرکه پرسیدم عشق چیست
لبخندی زدو گفت:بچه بازیست شور جوانیست اخرش هم پشیمانیست
روز شب دائم بنالی ای کاش
عاشق نمی گشتم به چشماش
تا نگردی خود عاشق به یاری
نفهمی درد عاشقی و خماری
اما که مدتی در عشق سپر کردم مدام چشمان خود تر کردم
بنالم هردم دادو فغان که چرا دیر گشتم عاشق به یاران